در افسانههای کهن آمده است که در ابتدای خلقت انسان، خدایان تصمیم گرفتند که قدرت خداوندی را بدون محدودیت به انسان اعطا کنند، اما پس از مدتی انسان از خود بی خود شد و نتوانست تقوای لازم پیشه کند و از قدرت خود بیبند و بار استفاده کرد به طوری که موجب آزار خود و دیگران گردید. پس از آن بود که خدایان تصمیم گرفتند قدرت خدایی را از انسان پس بگیرند و آن را در جایی نا معلوم پنهان کنند. به همین منظور جلسه ای تشکیل شد و همه نظرات خود را بیان کردند؛ یکی از اعضای جلسه پیشنهاد داد آن را در قعر اقیانوس ها پنهان کنند، دیگری گفت آن را در کهکشانهای دور دست پنهان کنند و هرکدام از اعضا پیشنهادی شبیه این ها مطرح کردند، اما در نهایت تمام آن مکانها آن قدر متفکرانه نبودند که بتوانند دور از دسترس حس کنجکاوی انسان قرار بگیرند و آشکار بود که انسان بالاخره همه جا را زیر و رو میکرد و آن را باز مییافت. کما اینکه میبینیم بشر امروز هم از طریق ساختن ابزارهای نو تواناییاش را در مسیر کشف جهان بیش از پیش بالا برده است.
در نهایت یکی از اعضا پیشنهاد داد که به جای دور دستها بهتر است این قدرت را در نهاد خود انسان پنهان کنیم؛ چون که بعید است که این موجود درون خود را بکاود. از آنجاییکه این تصمیم منطقی تر به نظر میرسید بر سر آن توافقی صورت گرفت، پس نیروی بیانتهای خدایی را در درون انسان پنهان کردند چرا که یقین داشتند او به میزانی که علاقه مند است جهان بیرون را بشناسد و از آن آگاهی یابد، به درون خویش نمینگرد.
اما اکنون که منبع بی انتهای قدرت در درون خود انسان نهفته است، آگاهی از جهان برای حرکت تکاملی بشر کافی نیست و باید به خود آگاهی و خود شناسی برسد. چرا که آن قدرت شگفتانگیز تغییر دهنده جهان نه در بیرون که در درون ماست.
همانگونه که شناخت جهان با شناخت خویشتن آغاز میشود تسلط بر جهان هم با تسلط بر خویشتن شروع خواهد شد. و از آنجایی که بر این تن خاکی ما روح خداوند جاری شده، کافیست که به درون بنگریم و به خود آییم.
به خود آی
به خود آی تا جهان را در دستان خود ببینی، چرا که قدرت ساختن جهان و آینده در درون ماست. کافیست که خود را بشناسیم و کافی است ارادهی لازم برای تغییر جهان را در خود ایجاد کنیم.
«سال ها دل طلب جام جم از ما میکرد
وآن چه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کُوْن و مکان بیرون است
طلب از گمشدگانِ لبِ دریا میکرد»