«ما به او مشتاق بودیم او به ما محتاج بود»
حسابگران دارای احساس هستند، همچنان که دارای ماشین، فرزند، خانه و زندگی هستند. بعضی ساعات کار میکنند، بعضی ساعات ورزش میکنند، بعضی ساعات تلویزیون میبینند و بعضی ساعات از کسی خوششان میآید و ساعاتی را با او به خوشی میگذرانند. همه چیز در زندگی حساب و کتاب دارد. و هر کاری در زمان مناسب با هزینه مناسب انجام میشود. همه چیز را در ترازو قرار میدهند و قیمتش را پرداخت میکنند. دکتر شریعتی مثال جالبی برای توصیف این افراد دارد.
«کتابی را برای چاپ به انتشارات بردم. ناشر بعد از برسی ابعاد کتاب، آن را روی ترازو گذاشت و بعد شروع کرد در مورد قیمت کتاب صحبت کردن، مگر وزن کتاب، وزن کاغذ و جوهر آن است»
این افراد همه چیز را وزن میکنند و اندازه میگیرند تا سرشان کلاه نرود، چه گوشت باشد چه سبزی باشد چه محتوای یک کتاب ادبی باشد و یا ارتباط با یک دوست خویشآوند. چون احساس دارند و بی احساس نیستند بعضی وقتها دلشان برای خویشآوندانشان تنگ میشود. و احساس میکنند که به دیدار دوست نیازمندند اما این نیازشان مانند نیاز به چرت بعد از نهار است که خیلی میچسبد و خستگی را از بدن بیرن میکند و بعد دیگر به آن نیازی نیست. که اگر بیشتر شود وقتمان را میگیرد احتیاجی است که برآورده شده است. همه تصمیماتشان بر مبنای مصلحت است. کار و زندگی اجتماعی بدون رعایت مصلحت مشکل آفرین است.
اما احساس و اشیاق زبان مصلحت را چگونه میفهمند؟دلی که مشتاق دیدار دوست باشد و شیدای روح خویش آوند، از ترازوی حساب و منطق مصلحت اندیش چه میداند؟
عشق که حساب و کتاب نمیشناسد. مگر اینکه با حساب و کتاب فریبش دهیم. و روح سرگردانمان را در این اجتماع سرا پا مصلحت و حسابگری به دار سرگرمی موفقیت بیاویزیم!