من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمیکند
نه ابرو درهم میکشد نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایهبان دیگران است
«احمد شاملو»
در بخش اول در مورد هیچها با هم گفتگو کردیم. در مورد کسانی که با هیچ کس خویشآوند نیستند و نزدیکی و دوستیشان با انسانها از نوع تاکتیک است نه احساس. اما در این نوشته در مورد گروه دیگری صحبت خواهیم کرد. اینها کسانی هستند که بیاحساس نیستند. اما احساسشان از جنس خویشآوندان نیست. خوشحال میشوند. ناراحت میشوند. اما نه از چیزهایی که ما خوشحال یا ناراحت میشویم. خوشحالی دیگران آنها راخوشحال نمیکند و ناراحتی دیگران آنها را ناراحت نمیکند. اینها کسانی هستند که از آزردن دیگران لذت میبرند وخوشحالی دیگران آنها را رنج میدهد. به انسانها نزدیک میشوند، با آنها دوست می شوند. و با کمک کردن به انسانها، آنها را به خود وابسته میکنند. و در مواقعی حتی با رفتارهای شگفتانگیز، آنها را شیفته خود میکنند. تلاش اینها از نزدیکی و دوستی با انسانها برای ضربه زدن به آنها میباشد. اینها نامحرمانی هستند، که میخواهند وارد حریم انسانها شوند. و از درون به آنها ضربه بزنند. نقش دوست و خویشآوند را بازی میکنند، اما دریغ از کمی مهربانی. در لباس آشنا میآیند برای دریدن گلوی انسان و پایان دادن به اعتماد. بزرگترین ضربه اینان به بشریت اثر دندانها و یا چنگالهایشان نیست، اینان کاری میکنند که ما از محبت کردن بترسیم، از اعتماد کردن پشیمان شویم و از دوست داشتن شرمنده و به گفته بزرگمردی: «آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ای، از این آشفتهام که دیگر نمیتوانم تو را باور کنم» نامحرمان در تلاش هستند که باورهایمان را از ما بگیرند. و بدون اعتقاد و ایمان چه آسان میتوان انسان را مغلوب کرد. اگر آسمان باشد و باور به پرواز کردن را از پرنده بگیرند، اگر دریا باشد و جرات شنا کردن را از ماهی بگیرند و اگر عشق باشد وآرزوی عاشق شدن را از انسان بگیرند، دیگر چه چیزی از این جهان میماند.
«مگر میشود بدون باور، پرواز کرد
مگر میشود بدون جرات، شنا کرد
و مگر میشود بدون عاشق شدن، زندگی کرد»