هیچ‌ها (بخش اول «گفتگو با خویش‌آوندان»)

امروزه جامعه ما پر شده است از کسانی که با همه خویش‌آونداند. با همه انسان‌ها همراه و نزدیک هستند. اینها طوری رفتار می‌کنند که ما باور کنیم شبیه ما هستند. دوست ما هستند. خویش‌آوند ما هستند. اما در واقع، این‌ها خویش‌آوند ما نیستند. آن‌ها خویش‌آوند هیچ کس نیستند. با خودشان هم خویش‌آوند نیستند. نزدیکی آن‌ها به انسان‌ها از جنس خویش‌آوندی نیست بلکه از جنس استراتژی و تاکتیک است. آن‌ها به ما نزدیک می‌شوند تا به هدف‌هایشان برسند. خود را شبیه ما می‌کنند تا رأی و تائید ما را بگیرند. آن‌ها دوست و خویش‌آوند ما نیستند. آن‌ها خویش‌آوند هیچ کس نیستند. آن‌ها بیگانه‌گانند .
همیشه در تلاش هستند تا با نفوذ بر دیگران آن‌ها را با خود همراه کنند. خود را به رنگ دیگران در می‌آورند تا بتوانند به آنها نزدیک شوند. و این در حالی است، که خودشان هیچ رنگی ندارند. آنها هیچ نیستند.
همیشه در حال تلاش و کوشش برای کسب محبوبیت هستند. به گفته یکی از بزرگان -لاول توماس-“«در تنگ راه گیتی،میتوان مردم را گول زد و دست نوازش همگان را بر پشت خود آشنا نمود، ولی بهره نهایی، دلشکستگی و اشک چشمان است، اگر چهره درون آینه را فریب داده باشی» نمیدانم این‌ها چگونه به خود در آینه نگاه می‌کنند و چگونه صورت خود را در آب زلال وصاف می‌شویند. مگر اینکه خودی در کار نباشد.
این‌ها با جهان ما بیگانه‌اند. این‌ها از جنس ما نیستند. این‌ها معنی درد و رنج انسانی را نمی‌دانند. این‌ها دلشان برای کسی تنگ نمی‌شود. این‌ها در تنهائی‌شان گریه نمی‌کنند. و از دیدن و ندیدن هر کس به نتیجه وکارکردش می‌اندیشند. و دل برایشان فقط عضوی از جسم است. وهیچ وقت سخنی از دل ندارند و هیچ وقت سخنی برای هیچ دلی ندارند که اینها همیشه در حال معامله کردنند. و مگر می‌شود دل را معامله کرد؟ این‌ها تعدادشان بسیار است و هر روز در حال بیشتر شدن هستند. و مانند یک ویروس در حال گسترش درجهان ما هستند و آنقدر زیاد شده‌اند، که ما دراین جهان، غریب و تنها شده‌ایم و تعداد آن‌ها از تعداد ما در حال بیشتر شدن است و این بیگانه‌گان، و این بی هویت‎ها و این هیچ‌ها در حال تسلط بر جهان ما هستند. مگر اینکه معدود انسان‌هایی که در این جهانند کسانی که هنوز بعضی چیز‌ها را نمی‌فروشند و معامله نمی‌کنند، کسانی که روح انسانی دارند، کسانی که درد دوری از خویش‌آوند دارند، و کسانی که به عشق باور دارند، دوست داشتن را دوست دارند و با زیبائی زندگی می‌کنند. بپا خیزند و کاری بکنند. و مگذارند که این بیگانه‌گان جهان ما را دگرگون کنند که این بی هویت‌ها هویت ما را از ما بگیرند و این هیچ‌ها با گرفتن احساس انسانیمان ما را هیچ کنند. و دیگر انسان نباشیم. که هر انسانی به میزانی که احساس دارد و درد دارد و دلباخته است و دل نگران خویش‌آوندانش است انسان است.
و ای خویش‌آوندان باید کاری کرد قبل از اینکه خیلی دیر شود .
قبل از اینکه با همدیگر و با خویش بیگانه شویم.
قبل از اینکه بی هویت شویم .